سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

22 بهمن نقطه سر خط

یکشنبه 89 بهمن 10 ساعت 10:37 عصر

به نظرم می‌رسد پیروزی در انقلاب اسلامی مردم در 22 بهمن ماه، یک نقطه سرخط برای تمام جریانات علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران و بازخوردش در تمام نقاط جهان بود. با خودم فکر می‌کردم اگر بیست و دوم بهمنی در تاریخ ایران رقم نخورده بود باز هم این همه پیشرفت را داشتیم؟

تنها مقایسه‌ی کوتاهی با دیگر کشورهایی همسایه برای پاسخ به «22 بهمن نقطه سرخط» بود.

 در رابطه با آموزش می‌خواستم مقایسه ای با قبل از انقلاب داشته باشم، بحث‌های نبود فضای فعالیت اجتماعی و فرهنگ ادامه‌ی تحصیل برای بانوان و 22 بهمن نقطه سر خطغیره به ذهنم رسید ولی در بحث آموزش، تعداد زنان با سواد می‌تواند میانگین خوبی برای نقطه سر خط بودن باشد چرا که همه به عقل سلیم قبول داریم که همه ملزم به دارا بودن تحصیلات عالی نیستند اما سواد به تنهایی عامل نجات از بسیاری از خطرات زندگی اقتصادی، اجتماعی و حتی در برهه هایی سیاسی است. از این رو مقایسه‌‌ام را بر اساس میزان باسوادی گرفتم.

برای مقایسه بهتر دیدم از سایت «اتاق بازرگانی صنایع معادن ایران» آمار را بیان کنم:

در حوزه آموزش و سواد، یکی از شاخص‌های قابل استناد، نسبت زنان محدوده سنی 15 تا 24 ساله باسواد است. آمار مربوط به ایران در سال 2005 نشان می‌دهد 97 درصد زنان این محدوده سنی باسواد (یعنی حداقل سواد خواندن و نوشتن) هستند که نسبت قابل توجهی است، در عین حال در میان کشورهای همسایه‌مان، برای کشور افغانستان (آمار سال 2000) رقم 18 درصد گزارش شده است، در حالیکه در همین سال در عراق 80 درصد زنان این گروه سنی باسواد بوده‌اند، در کشور ترکیه 93 درصد (برای سال 2004)، در پاکستان نیز 53 درصد (برای سال 2005) گزارش شده است، در مورد کشور هند در سال 2001 با رقم 68 درصد مواجه می‌شویم و برای کشور ایتالیا به عنوان مثالی از کشوری توسعه یافته صنعتی، رقم 100 درصد مشاهده می‌شود.

و من معتقدم، 22 بهمن‌ماه، نقطه سر خط برای تمام مردم ایران در همه عرصه‌ها بود.

در این موج وبلاگی از دوستان عزیزم «نوای دل»، «پرستو مهاجر»، «به خاطر تو»، «خط قرمزها» و «تبعید شده به زمین» دعوت میکنم که به این موج بپیوندند.

 

کسانی که تا کنون به موج پیوستند:

«نوای دل»، «پرستو مهاجر»، «خط قرمزها»، «ریگستان»، «حضرت ماه»، «نردبان»، «وبلاگ شخصی حسین خواجوی پور»، «بهترین و جالب‌ترین مطالب»،«منتظر»،«نشست‌های دوستانه»، «تبعید شده به زمین»، «فریاد ابوذر»، «جهادگر سایبری»، «خاکریز»، «دل خون»، «بالاتر از این»، «سخنان یک بسیم چی دیوانه»، «وعده‌گاه»، «منتظر ظهور»، «نبرد نهایی»، «شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما»، «قلم‌های گویا»، «تحلیل بیست»، «صبح پیروزی»، «پرده غیب»، «بصیرت و عمار88 »، «با ولایت تا شهادت»، «سفارت عشق»، «فانوس»، «در آرزوی عمار شدن»، «آبالو»، «زنگ بیداری»، «تاریخ از نگاه دیگر»، «یا فاطمه زهرا سلام الله‌علیها»، «امام حسین علیه‌السلام»، «بهتره بدونیم که...»، «مقالات و تحلیل‌‌های سیاسی»، «اسلام در اروپا»، «نسل آفتاب»، «سرود پیروزی»، «شش گوشه»،‌«حجاب دختر مسلمان»؛ «شهید عدالت»، «فدائیون»،‌ «زیباترین‌شکیب»،‌ «امتداد قاصدک»

موج وبلاگی (22 بهمن نقطه سر خط) که از 10 بهمن‌ماه آغاز شد و تا 22بهمن‌ماه ادامه داشت با حضور 47وبلاگ، به پایان رسید.

بعضی از دوستان‌ نیز بسیار زحمت کشیدند و همراهی کردند که ان شا الله در برنامه‌های بعدی هماهنگ نیز، همراهمان باشند. این اولین تجربه‌ همدلی‌ اعضای جبهه در دنیای مجازی (خارج از کلوب)‌ بسیار پر ارزش و لذت‌بخش بود. به قول (یه‌منتظر که آرزو می‌کند منفعل نباشد)‌ که در شمارش همراهان بسیار  همدلی کردند، «از همگی‌ قبول باشه»


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


دل به دلدار رسید

دوشنبه 89 بهمن 4 ساعت 7:41 عصر

شب اربعین سالار شهیدان است و من ره‌توشه‌ی این سفر را همراه با کاروان کربلا در منزلی باز می‌کنم تا بقیه هم بخوانند، بدانند و به یادگار بماند.

در عصر دود و آهن، تنها یاد خداست که آرامش‌بخش دلهاست و من دیشب از کسی سفارشی شنیدم و به پیمان عهدی با شهیدی گمنام که در عاشورا پیوندآشناییمان ایجاد شد. به دیدارش رفتم آن روز عاشورا بود و اینک اربعین است.

هرچند که از قبل (سه سال) می‌شد که آشنا بودم اما عاشورا به ناگهان بابی جدید باز شد و اینک باید پیمانی می‌بستم و عهدی که خود نیز از رد یا قبول آن دلواپس بودم. به این خاطر گام‌هایم سنگین بود و هیچ چیزی دل دل نداشتم،‌ شهید گمنامسنگ مزارش را خواندم: شهید گمنام به روز شهادت حضرت زهرا در سن 21 سالگی در عملیات کربلای 5، شلمچه!

سفارش شده بود که هفت بار سوره مبارکه قدر را بخوانم، خواندم که نور به قبر غریبش ببارد و بعد بایدمی‌گفتم آنچه که گفته بودند.

دستم را که از سرما یخ‌زده بود، روی سنگ مزارش گذاشتم و گفتم: عهد می‌بندم، خواهرت باشم، بر سر مزارت بیایم به جای خواهرت که آرزوی دیدن مزارت را دارد، برایت قرآن بخوانم و خیرات کنم، اشک بریزم و توسل کنم به مادرت زهرا سلام الله علیها و در تمام کارهای مستحبم شریکت کنم و تو هم بقول بده که برای من برادر باشی، برای من دعا کنی. برایم دعا کن به بهانه ای که این راه عزیز برایم گشوده شد، واسطه باش نزد مادرت زهرا سلام اللهگلزار شهدا علیها که هنوز هم غریب است و قبرش مکشوف نیست، او که مادر شهیدان گمنامست و شنیده‌ام به پاس توجهی که به شهید گمنام می‌شود، خواسته دل سائل را می‌دهد، گفته اند به این بهانه نیایید ولی این کمترین اجرتان است.

و من ایستاده در مقابلش لب به سخن گشودم، به نام خدای ماه و خورشید با تو عهد می‌بندم، همچون خواهری دلسوخته در فراغ برادری با گذشت.

نمی شناختمش اما بعد از ادای این کلمات آشنایم شد و مرواریدهای چشمم نشانه‌ی قبول این عهد بود.

شب اربعین سالار شهیدان بود و من بر سر مزار شهیدگمنام دلم هوای کربلا کرده بود، خدایا اسرای کربلا به کربلا بازگشتند، دل به دلدار رسید.


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


ولایت پذیر باش!

جمعه 89 بهمن 1 ساعت 1:53 صبح

یا رحمن الدنیا و الاخره

ابتدایش بگویم که متنم سیاسی نیست! همانطور که تا به حال نبوده مگر به ضرورت!

شاید بتوانم بگویم اولین جلسه‌ی رسمی‌ای بود که همه از من نیز انتظار نظر داشتند و حق رای من به عنوان یکی از پایه‌های اصلی کار محفوظ بود. شاید اولین باری بود که این‌قدر جمع از من و از تجربیاتم انتظار داشتند و من طبق تجربه‌ای که داشتم و ماحصل کاری که تا به حال در فضای اینترنت انجام داده بودم، نظراتم را دادم، حرف‌هایم را زدم و مخالفتم را ابراز کردم، اما شاید برای اولین باری بود که یک نفر مخالفم بود، سرسخت و به تجربه سال‌های من اعتنا نمی‌کرد و با تحکم گفت که همراستا با جمع باشید!

دگرگون شدم، اگر جلسه حضوری بود یقین دارم که یا جلسه را ترک می‌کردم و یا با صورتی آشفته و عصبانی تا انتها خون دل می‌خوردم اما خدا را سپاس جلسه اینترنتی بود و کسی صورتم و شدت عصبانیتم را ندید!

بعد هم بی تفاوت به نقدی که به من شده حرف‌هایشان را ادامه دادند، همه موافق بودند جز من! تجربه تلخی بود، حرف‌هایم کاملا منطقی و براساس تجربه بود اما کسی خریدارش نبود !  خون خوردم و تا آخر جلسه ماندم ولی در مجموع رفتارشان برایم قابل درک نبود!

اما وقتی به یکی از اعضا که به اصرار او در جلسه حضور یافته بودم ماجرا را گفتم گفت تو ولایت پذیر نیستی!

تصور کردم که منظورش بحث‌های سیاسی‌ست چون تا به حال غیر از آن استعمال دیگری نشنیده بودم اما منظورش چیز دیگری بود! گفت ما شورا هستیم، همه موافقند و تو مخالف تو باید تابع همین شورا باشی! اگر رئیس هم در نهایت گفت حرف همان است، باید قبول کنی!

و این برایم گران بود! سخت گران! به جستجویش پرداختم!

کلمه ولایت در زبان عربی یک معنای اصلی دارد و چندین معنای دیگر که همه آنها به نوعی از همین ریشه گرفته شده و شاخه های این معنی هستند. این کلمه و کلمات مرتبط با آن از مادّه «ولی» - و، ل، ی- مشتق شده است.

ولا  تجلیات مختلفی داشت که نمی‌دانستم، همان که در وبلاگ صهبای اندیشه نیز  آمده است: 

اولین، ساده‌ترین و نخستین تجلی ولاء در یک رابطه دوستانه یافت می‌شود. یک رابطه دوستانه بی غل و غشّ که هر دو از صمیم دل یکدیگر را دوست دارند؛ چرا که در چنین رابطه ای دو نفر چنان به هم پیوسته اند که هیچ عاملی خارج از آن دو نفر میان آنها فاصله نشده است. در این مرتبه " ولاء " به معنی دوستی است.

دومین مرتبه از مراتب ولاء با پیوند خویشاوندی همراه می شود و پیوند خونی و قرابت حاصل از آن پیوند نیز به آن دوستی و صداقت افزوده می شود . در این مرتبه " ولاء " به معنی خویشاوندی است.

ولایت

سومین مرتبه از ولاء آنجاست که به مرتبه دوم یعنی خویشاوندی در نظامی حقوقی انسجام و استحکام بیشتری ببخشند و آن را منشاء یک سری حقوق در میان طرفین رابطه " ولاء " قرار دهند . در این مرتبه معنی " ولاء " سرپرستی است.

گام بعدی و مرتبه بالاتر از مراتب ولاء ، ولاء اجتماعی است . ولایت اجتماعی یعنی داشتن یک سرنوشت مشترک در زندگی سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و ... در یک واحد اجتماعی . این واحد اجتماعی بنا به شرایط و زمانهای مختلف می تواند یک قبیله باشد یا یک ملت یا تمام جامعه انسانی.

و او منظورش ولا در مرتبه سوم بود و می‌توانست ولایت‌پذیری در خویشاوندی هم باشد، همان‌که سال‌ها در موردش فکر کرده بودم، این‌که وقتی پدر خانواده بگوید تصمیم این‌است بقیه قبول کنند! نامش را نمی‌دانستم ولی ولایت پذیری بود!


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]